وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی
وقتی که پشت یک پنجره بارانی بی هوا شاعر می شوی
کسی هست که می شود به او پناه برد
کسی که در شب می توان دلتنگی ها را با او قسمت کرد
نگاهت را از سنگفرش های خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن
تا چه وقت می خواهی در کوره راه هایی که برای خودت آفریدی قدم برداری؟
می توان از تاریکی ها گذشت، می توان خود را در کوچه های سبز باور دوباره یافت
یک نفر هست!!
شب دلتنگی هایت را با او قسمت کن....
:: بازدید از این مطلب : 660
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25